معنی خاک نمناک

حل جدول

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

نمناک

نمناک. [ن َ] (ص مرکب) مرطوب. دارای رطوبت و تری. (ناظم الاطباء). نمین. (آنندراج). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. (یادداشت مؤلف): و بخارا جائی نمناک است. (حدود العالم).
سنان در سنگ رفت و دسته در خاک
چنین گویند خاکی بود نمناک.
نظامی.
|| بارانی: شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک:
به سان چشم عاشق ابر نمناک
سرشته باد و باران مشک با خاک.
نظامی.
- چشم نمناک، چشم اشک آلود.


گیاه نمناک

گیاه نمناک. [هَِ ن َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سبزه ای است که آن را خرفه و پرپهن می گویند و به عربی بقلهالحمقاء خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسم کوچک آن را لویبا نامند و وجه تسمیه ٔ حمقاء آن است که در مسیل و وادیها و رودخانه ها و جاهای نمناک بیجا میروید و اختصاص به محلی ندارد و گیاه آن بسیار نرم و تر و حفیف باشد. بزرگ و کوچک دارد. گیاه بزرگ آن کمتر از یک ذرع و ساق آن اکثر مفروش بر زمین و به سطبری انگشتی و بسیار نازک و شکننده و مایل به سرخی و برگ آن مایل به تدویر و اندک ضخیم و گل آن سفید و تخم آن سیاه و در برگ آن لزوجت می باشد. نوع کوچک آن مفروش به روی زمین و برگ و تخم آن از آن بسیار ریزه تر واندک ترشی و این اکثر خودرو می باشد. (از مخزن الادویه) (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 83) (از مفردات ابن بیطار ج 1 ص 102) (از اختیارات بدیعی). رجله. خسیب.بقلهاللینه. بقله مبارکه. بقله فاطمه. بقلهالزهراء.عرفج. عرفجین. (مخزن الادویه) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). خرفه. تورک. خلفه. (مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی).

فرهنگ معین

نمناک

(نَ) (ص.) مرطوب، دارای رطوبت.

مترادف و متضاد زبان فارسی

نمناک

تر، مرطوب، نم، نم‌دار، نمسار

فرهنگ فارسی هوشیار

نمناک

مرطوب و دارای رطوبت و تری، پر نم (صفت) دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک.

فارسی به آلمانی

نمناک

Feucht [adjective]

فرهنگ عمید

نمناک

چیزی یا جایی که نم و رطوبت داشته باشد، نمدار، دارای نم، مرطوب، نمگین،

فارسی به عربی

گویش مازندرانی

خاک

گور، خاک

معادل ابجد

خاک نمناک

782

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری